حیات واجب تعالی
پژوهشگر: راحله موسوی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
مقدمه
کمتر کسی است که در باطن به خدای جهان معتقد نباشد مادی گرایان هم گرچه به انکار ماوراء طبیعت تظاهر می کنند ولی در درون شک و تردید دارند و یا ایمان مستور،از این جهت اثبات صانع برای یک فرد واقع گرا بسیار سهل و آسان است ولی آنچه مهم است و آگاهی از آن دشواریهایی دارد شناسایی صفات اوست. نه به این معنی که از این طریق به کنه ذات او پی ببریم و یا بر تمام خصوصیات وجود او احاطه علمی پیدا کنیم. زیرا این دو (نیل به کنه ذات و شناسایی تمام خصوصیات وجود او) برای بشر محدود محال و ممتنع است.
به راستی آیا عقل و اندیشه بشر قادر است بفهمد که ذات خداوند دارای چه صفاتی هست و دارای چه صفاتی نیست؟ چه صفاتی شایسته و چه صفاتی لایق او نیست؟
بشر مکلف نیست وارد این میدان شود بلکه عقلاً و شرعاً ممنوع است از بحث در این نظریه. شاهباز اندیشه بشر ناتوان است که بر قله ی صفات و اسماء الهی عروج کند و به پرواز درآید.
به طور یقین بدانیم که هرگز با این ذهن کوچک خود به کنه ذات او پی نبرده، جز انعکاس از آن حقیقت دست نخواهیم یافت.
صفات خدا
در آیات و روایات فراوان، صفات فراوانی مانند عالم، قادر، حی، حکیم، رحیم، سمیع، بصر و ... به خدا نسبت داده شده است یکی از مسلمات دینی ما نیز بهره مندی خدا از صفات کمالی و جمالی (صفات ثبوتی) است.
صفات ذات، یعنی صفاتی که در توصیف ذات به آنها جز ذات چیز دیگری نیاز نداریم و تصور ذات در توصیف او به آنها کافی است مانند قدرت، علم، سمیع و حیات اینها صفاتی است که انصاف خدای متعال به آنها احتیاج به بودن چیز دیگر یا فعل ندارد. خدا عالم است چه موجود دیگری باشد چه نباشد خدا قادر است چه کاری انجام بدهد چه ندهد، خدا زنده است خواه موجود دیگری وجود داشته باشد یا نداشته باشد.
در مقابل صفات فعل به صفاتی گفته می شود که اتصاف خدای متعال به آنها نیاز به این دارد که فعل او هم در نظر گرفته شود مانند عدالت، حکمت، خالق بودن، رازق بودن، که اگر خداوند کاری انجام ندهد حقیقت این صفات تحقق نمی پذیرد، اتصاف خدا بر رازق بودن و روزی د هندگی هنگامی صحیح است که خدا مخلوقاتی داشته باشد و به آنها روزی بدهد و همین طور سایر صفات فعل (خداوند صفات جمال و جلال) صفاتی مانند علم و قدرت و ... صفات ثبوتیه یا جمالیه نامیده می شود. مانند قدرت، علم، حیات، حکمت و عدالت و به طور کلی هر صفتی که گفته می شود خداوند آن را دارد از صفات ثبوتیه و جمالیه است.
در مقابل صفاتی که خداوند متعال از آنها منزه است صفات سلبیه یا جلالیه نامیده می شود مانند این که می گوییم خدا شریک ندارد. جسم نیست مکان ندارد، دیده نمی شود مرکب نیست عجز و جهل و مرگ و ظلم در او راه ندارد. و اصولاً خدای متعال از همه نقصها پاک و منزه است و هر صفتی که اثبات نقص کند ازخدای متعال سلب و نفی می شود. به همین مناسبت این صفات صفات سلبیه نامیده شده است (خداوند و صفات جمال و جلال، ص 146)
از جمله فرقهایی که صفات ذات با صفات فعل دارد این است که اوصاف ذات ارادی نیست و اوصاف فعل ارادی است. (الهیات در نهج البلاغه ص 216)
شماره صفات ثبوتی و سلبی
در کتابهای عقاید و مذاهب برای خداوند صفات ثبوتی و سلبی متعددی شمرده شده است و گاهی تعداد ثبوتی به هشت و سلبی را به هفت رسانیده اند. ولی درباره ی این دو نوع از صفات می توان نظر دیگری ابراز نمود و آن این که خداوند فقط یک صفت ثبوتی دارد و آن این که دارای هر نوع کمال است و یک وصف سلبی، بیش ندارد. از زمانهای گذشته صفات ثبوتی را چنین بیان کرده اند
قادر و عالم وحی است و مرید و مدرک هم قدیم و ازلی هم متکلم صادق
خلاصه این که هر کمالی که تصور شود از ذات خداوند دور نیست، هر نوع نقصی که به فکر انسانی برسد باید ذات خداوند را از آن پیراسته ساخت و چون کمالات و نقایص تعداد و شماره معینی ندارند باید گفت: ذات او دارای کمالات نامتناهی است و از تمام نقایص پیراسته می باشد (شناخت صفات خدا / ص 18-13)
شبهاتی چند و پاسخ به آنها
در مورد صفات خداوند چند اشکال عقلی مطرح شده که به آنها اشاره می کنیم.
یکی از اشکالات این است که لازمه ی وجود صفات در خدا راه یافتن ترکیب در خداست که با بساطت و وحدت ذات خدا منافات دارد. به دلیل این که هر صفتی اقتضای مغایرت با موصوف خود را دارد چنان که تعدد صفات، اقتضای مغایرت آنها را نسبت به هم دارد سپس به ناچار باید خداوند مرکب از ذات و صفات متعدد باشد.
پاسخی که استاد مصباح به این اشکال می دهد این است که با ادله ی عقلی ثابت می شود که خداوند همه ی کمالات را در حد اطلاق و لا حدی داراست وگرنه لازمهاش نقص و ضعف و فقر و نیاز است که با وجوب وجود و غنای ذاتی او منافات دارد.
از این گذشته خداوند به دلیل این که مفیض وجود و معطی کمالات به مخلوقات است قطعا خود باید واجد آن کمالات باشد. زیرا معطی شی نمی تواند فاقد آن باشد. همچنین با مطالعه ی در مخلوقات خداوند به شگفتی های حیرت آوری در آنها پی می بریم که از وجود علم و قدرت و حیات و حکمت و اراده خالق آنها حکایت دارد.
اشکال ترکیب در ذات حق در صورتی لازم می آید که همانند اشاعره به زیادت ذات و صفات قائل شویم. اما اگر همانند امامیه و معتزله به عینیت ذات و صفات خدا معتقد گردیم چنین اشکالی مطرح نخواهد شد.
اشکال دیگر درباب صفات خدا این است که این صفات با عنایت به مفاهیم و معانی آنها از جهات نقص و کاستی و امکان حکایت دارند که با تقدس و تنزه ذات حق سازگاری ندارد. به تعبیر روشن تر وقتی ما این صفات را در مورد خودمان یا مخلوقات دیگر به کار می بریم معنایی از آنها اراده می کنیم که قابل استناد به خدا نیست، معنای دیگری هم از این صفات وجود ندارد که بر خداوند قابل استناد باشد وگرنه لازمه اش اشتراک لفظی است مثلا حیات ما همان است که آثارش تنفس و تولید مثل و رشد و درک و شعور ذهنی است یا حکمت در ما این است که کاری را برای رسیدن به نفع یا کمال یا رفع نیازی انجام دهیم و می دانیم در مورد خدا هیچ یک از معانی و مفاهیم راه ندارد.
پاسخی آیت الله مصباح به این اشکال می دهد این است که خود این مفاهیم به نقص و امکان و مادیت دلالت ندارند، بلکه مصادیق آنها دارای مراتب تشکیکی اند و برخی از مراتب آنها همراه با نقص و ضعف و محدودیت و مادیت اند آن چه در مورد خدا راه دارد مصداق اتّم و اکمل و نامحدود آنهاست که هیچ گونه ضعف و محدودیتی ندارد. به همین دلیل پیشوایان معصوم در مقابل تعلیم صفات خدا این مفاهیم را با قید تنزیه و نفی مشابهت با صفات مخلوقات به کار می بردند. مثلا مفهوم حیات گاهی در مورد حیات نباتی به کار می رود که بر خداوند قابل اطلاق نیست و زمانی در مورد انسان و حیوان به کار می رود که دارای شعور و اراده و قدرت هستند این معنای از حیات، مفهومی کمالی است و با سلب جهات نقص و محدودیت مصداقی می توان آن را به خدا نسبت داد. (عقل و دین از دیدگاه ملاصدرا، صص 252-250)
در عینیت صفات واجب تعالی
جمیع حکما و معتزله از متکلمین و امامیه و احادیث امیرالمومنین وسایر ائمه آن است که در واجب تعالی صفت قابل ذات یعنی عرضی و معنی که قائم باشد به ذات واجب تعالی و ذات واجب تعالی موضوع و محل آن باشد متحقق نیست. بلکه صفات واجب تعالی عین ذات اوست چنان که وجود عین ذات اوست به این معنی که کاری که در غیر واجب تعالی از ذات غیر به اهتمام قیام صفت به آن ذات ناشی شود در واجب تعالی از ذات مجرد بی قیام صفتی به او ناشی شود. اگر صفات کماله ی واجب زائد باشند و متاخر از ذات واجب لازم آید که واجب در آن مرتبه ی متقدمه خالی باشد از صفات کمال و خلّو از صفات کمال لامحاله نقص باشد پس ذات واجب مشتمل بر نقص باشد (گوهر مراد، ص 241)
معانی حیات
حقیقت حیات ناشناخته است و آنچه ما از حیات می دانیم با توجه به لوازم و نشانه های آن است. انفکاک حیات از علم و یا فعل هیچ محذوری در پی ندارد. حیات کمالی است که اگر کسی بدان متصف باشد شأنیت ادراک و فعل اختیاری خواهد داشت. خواه بالفعل ادراکی داشته باشد و فعل اختیاری از وی سر زند یا نه (نهایه الحکمه، ص 361)
حیّ یعنی موجود زنده و حیات که به معنای زنده بودن است دو کاربرد دارد الف) این که شئ به گونه ای باشد که رشد و نمو داشته تغذیه و تولیدمثل کند. این معنای حیات که بر گیاه و حیوان نیز اطلاق می شود مستلزم نقص و نیازمندی است. زیرا لازمه ی رشد و نمو آن است که موجود رشد یابنده در آغاز فاقد کمالی باشد و در اثر عوامل بیرونی تغییراتی در آن پدید آمده تدریجا به کمال جدید دست یابد.
این که شی به گونه ای باشد که بداند و با اختیار خودکار انجام دهد این معنای حیات مفهومی کمالی است و در شمار اوصاف ذاتی و ثبوتی خداوند است. بنابراین معنای حیات در مورد خداوند آن است که وی موجودی است دانا که به اختیار خود کارها را صورت می دهد (درسنامه عقاید، ص 104)
اساسا حیات به معنایی که ملازم با علم و فاعلیت ارادی است لازمه وجود غیرمادی می باشد زیرا اگرچه حیات به موجودات مادی جاندار، نسبت داده می شود اما در حقیقت صفت روح آنهاست و بدنشان در اثر تعلق روح، متصف به آن می گردد و به دیگر سخن همچنان که امتداد، لازمه وجود جسمانی است حیات نیز لازمه وجود مجرد (غیرجسمانی) است و با توجه به این مطلب دلیل دیگری بر حیات الهی به دست می آید. و آن این است ذات مقدس الهی مجرد و غیرجسمانی است. موجود مجرد ذاتاً دارای حیات است پس خدای متعال ذاتاً دارای حیات می باشد (آموزش عقاید، ص76)
حقیقت و اقسام حیات
حیات کاربردهای مختلفی دارد
1. به معنی وجود و هستی. با توجه به این معنی حیات است که وجود مطلق را حیات ساربه نامیده اند. در قرآن کریم احیا بر ایجاد و آفریدن اطلاق شده است، چنان که می فرماید: هوالذی احیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم کلمه ی احیاکم معادل با کلمه ی «خلقکم» در آیه ی «الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم» می باشد .
نقطه مقابل حیات در این کاربرد عدم و نیستی است
2. حیات به معنی مترتب شدن آثار مطلوب هر چیز بر آن و نقطه مقابل آن در این کاربرد مترتب نشدن آثار مطلوب یک چیز بر آن است مثلا حیات زمین عبارت است از روییدن گیاه در آن و سبز و خرم بودن آن و مرگ زمین برخلاف آن است. حیات انسان به این معنی است که در مسیر هدایت فطری گام بردارد و در نتیجه فردی عاقل و دیندار باشد. به همین دلیل قرآن دین را حیات انسان دانسته است. زیرا دین حق که همان اسلام است مقتضای فطرت الهی است .
3. حیات عبارت است از خصوصیتی در موجود که منشا انجام کارهای آگاهانه است. این گونه حیات در انواع مختلف حیوانات یافت می شود و با کاوشهای علمی روشن شده است که در گیاهان نیز وجود دارد. این گونه حیات ویژگی هایی دارد که عبارتند از: صیانت، ذات، انطباق با محیط، خوی و عادت، تغذیه، رشد و نمو تولید مثل یا ادامه حیات از طریق بقای نتایج، هدفداری و انتخابگری آگاهی و توانایی که دو ویژگی اخیر از مهمترین آنهاست و در انسان نمود و بروز بیشتری دارد. به همین دلیل فلاسفه حیات را با این دو ویژگی تعریف کرده اند (عقاید استدلالی، سایت اندیشه قم، صفحهی کلام و اعتقادات)
حیات حق تعالی و توابع آن
برای اثبات صفت حیات که از اوصاف کمالیه است. برهان مفهومی غیر برهان عامی که در مقام اثبات وجود و ذات اقامه شد لازم نیست
آنچه از اوصاف کمال که برای حضرت حق بالامکان العام ثابت باشد به نحو وجوب ثابت است و هر صفتی که برای شی بما انه موجود ثابت باشد برای حق به نحو وجوب ثابت است بدون این که تنزل از مرتبه ی صرافت وجود لازم آید و یا احتیاجی به تخصص باشد.
البته چنین اوصافی که از کمالات وجود است و اگر برای حق به امکان عام ثابت باشد به نحو وجوب برای وی ثابت خواهد بود زیرا ثبوت چیزی به یکی از سه وجه امکان و وجوب و امتناع است.
حامل امکان دو چیز است. چون حامل امکان یا ماهیت است و فرض این است که حضرت حق ماهیت ندارد و یا استعداد است اگر امکان، امکان استعدادی باشد حامل آن هیولاست و هیولا در حق نیست. پس هیچ کدام از دو قسم حامل امکان در حضرت حق نیست. بنابراین هر چه به امکان عام که فقط از جانب مخالف سلب ضرورت می کند برای حضرت حق ثابت باشد به نحو وجوب برای او ثابت خواهد بود.
البته در هیچ مجردی هیولا و ماده که حامل امکان وجود چیزی است نیست و در مجرد هیولا و ماده نیست تا امکان و استعداد داشته باشد پس خلقت مجرد از همان آغاز وجود تام است و مجرد حالت انتظاریه ندارد.
حاصل این که: حیات، صفت کمال است. البته حیات ذاتی، کمال است و اکمل از حیات بالعرض است و لذا حکم قاعده ی عامه وجود اقدس الهی دارای حیات ذاتی است.
حیات یا وصفی است که علم و قدرت از لوازم آن است و یا مجموع علم و قدرت و حیات گفته می شود چون حیات عبارت از دراکیت و فعالیت است (تقریرات فلسفه امام خمینی صص 339-338)
علم و قدرت ملازم با حیات است
هرگاه ثابت شد که خداوند موجودی است دانا و توانا، حیات و زنده بودن او هم خود به خود ثابت می شود. زیرا معنای زنده بودن جز این نیست که دانا و توانا باشد و بنابراین برای اثبات زنده بودن خدای متعال دلیلی جز دلیل علم و قدرت لازم نیست و دلایلی که علم و قدرت الهی را ثابت می کند حیات او را هم اثبات می نماید. البته این که خدا را به نام حیّ می نمامیم و می خوانیم از این نظر است که آثار حیات که همان ادراک و قفل است از او مشاهده می کنیم والا حقیقت حیات و کیفیت آن در مقام خداوند برای ما به هیچ وجه روشن نیست.
اگر ما در بیان وجود حیات در ذات خداوند از معنای حیات در انسان مدد گرفتیم نه به این معناست که حیات الهی مانند حیات انسان باشد بلکه فقط برای آماده شدن ذهن از حیات انسان نام بردیم. قران مجید هم خدا را به عنوان حیّ و زنده و زنده ای که مرگ برای او نیست توصیف می کند و توکل علی الحی الذی لا یموت
آری حقیقت حیات در ذات خداوند برای ما روش نیست و حقیقت زندگی در آنجا ورای زندگی در جهان نبات و حیوان و انسان است و اگر او را با صفت حیات توصیف کنیم از این نظر است که آثار حیات در او مشاهده می کنیم اما حقیقت حیات و کیفیت آن کاملا برای ما پنهان وپوشیده است. و به قول شیخ عطار:
او به سر ناید زخود آنجا که اوست .کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
(شناخت صفات خدا . صص 64-61)
بیان سمع و بصر در حق تعالی
راجع به سمع و بصر الهی سه احتمال هست
یکی این که بصیرت و سمیعیت او به علم او بر می گردد به عبارت دیگر علم اوست که به اشیا احاطه دارد و در مبحث علم گفتیم که همه ی اشیاء اعم از مبصرات و مسموعات و غیر آنها و به عبارت جامع تر سراسر نظام عالم، علم اوست که به اضافه ی اشراقیه ایجاد شده و نزد او حاضر است و لذا مرجع بصر و سمع و غیر آنها به علم اوست.
دیگر این که شیخ اشراق گفته است: بصر و سمع او به علمش بر نمی گردد بلکه علم او به سمع و بصرش بر می گردد تفصیل مطلب این است که چنان که ریاضیین گفتهاند: مبصرات به این جهت مرئی واقع می شوند و شعاعی از جلیدتین به آنها میافتد و آنها نزد نفس حضور پیدا می کنند و مشاهده اتفاق می افتد .
و حاصل این که بصیرت مقابل علم است نفس انسان در مرتبه ی غیب خود صوری ایجاد می نماید اعم از این که صاحب صورت در خارج و نفس الامر تحقق داشته باشد یا تحقق نداشته باشد و این صور جزئی است و قابل انطباق بر کثیرین نیست و این مرتبه خیال انسان است.
مرتبه ی دیگر غیب نفس، تجرد عقلانی است به طوری که ادراکات نفس در این مرتبه از صور هم مجرد است و مانند ادراکات در مرتبه ی خیال نیست که از صورت مجرد نباشد بلکه فقط از ماده مجرد باشد. ادراکاتی که در این مرتبه از غیب نفس می باشد علم است (تقریرات فلسفه امام خمینی شرح منظومه 2، صص 340-338)
جمهور اشاعره و تنی چند از معتزله برآنند که: حیات، عبارت از صفتی است که اقتضای صحت اتصاف حق تعالی را به علم و قدرت داشته باشد و در توضیح بیشتر گویند: اگر صفتی که مقتضی صحت اتصاف مزبور است وجود نداشته باشد هر آینه اختصاص حضرت حق بدین مصلحت انصاف به علم و قدرت ترجیح بدون مرجح بوده و دلیل یاد شده به اختصاص حضرت وی بدین صفت نقض می گردد.
ابوالحسن بصری عقیده دارد که حیات عبارت است از: صحت اتصاف خداوند متعال به علم و قدرت و ذات حق تعالی به وجوب خود مستلزم صفت حیات است.
ملا سعدالدین تفتازانی در شرح مقاصد خود می گوید: اجماع اهل ادیان و بلکه جمیع خردمندان بر این است که حق تعالی حیّ و سمیع و بصیر بوده و بر حیات او چنین استدلال کرده اند خداوند دانا و تواناست و هر دانا و توانایی به ضرورت عقل، زنده می باشد و نیز هر زنده ای هم بینا و هم شنواست و هر صفتی از کمالات که برای خداوند متعالی صحت داشته باشد بالفعل است زیرا ذات او از قوه و امکان مبری می باشد.
حکیم سبزواری فرماید: بیان زنده بودن خداوند متعال که صرف النور است پس از بیان علم و قدرت، در این دو منطوی و تمام است، یعنی حیّ بودن ذات حق تعالی پس از اثبات علم و قدرت او نیازمند به بیان و تفصیل دیگر نبوده و در واقع حیات باری تعالی منطوی در علم و قدرت اوست و پس از ثبوت این دو سخن در مساله ی حیات تمام و بی نیاز از تفصیل است و چنان که در برهان صدیقین گذشت استدلال از ذات حق به ذات وی برای اتصاف او به اسماء و صفات کافی است و صرف وجود و نور بودن حق اول بدون حاجت به دلیل دیگری، وافی بر زنده بودن حضرت حق تعالی بوده و نیازی به تکلف و زحمت فکری و علمی دیگر ندارد و حکیم سبزواری فرماید: «فان الحیّ هو الدراک الفعال»
حکیم سبزواری در شرح خود بر منظومه ی حکمتش برای صفات سمع و بصر مبادرت به عقد عنوانی جداگانه نکرده و در عنوان خود بر مبحث حیات: آن دو را نیز مندرج در آن کرده و می فرماید: فی حیاته تعالی و بعض ما یتبعها و مراد از جمله یتبعها همان سمع و بصر است. آن گاه فرماید: حیّ یعنی دراک و فعال و علم حق به اشیاء به معنای مصدری حضوری و به اضافه ی اشراقی می باشد و علم او به مسموعات، همان سمع او بوده و در صورتی که به مبصرات تعلق گیرد، همان بصر است اما نه این که بصر او به علم برگشت کند (حکیم سبزواری، صص 680-678)
حیّ ،همیشه زنده
این اسم و صفت الهی، مصدر ثلاثی مجرد حیی، یحیی، حیاء یا از باب علم یعلم و نیز حیّ با ادغام دو یا با هم حیاً به معنی زیستن، حیّ به معنی زنده و قبیله و جمع آن احیاء حیات به معنی زندگی، حیات طیبه به معنی روزی حلال و بهشت، حیه به معنی مار و جمع آن حیات و حیوات، حیوان به معنی زندگی و جانور و هر موجودی که دارای حیات و زندگی باشد چه ناطق و چه غیرناطق، جمع آن حیوانات در عین حال حیّ با حرکت هاء و یاء اسم فعل است به معنی عجل یعنی بشتاب و اقبل یعنی روی بیاور چنان که حیّ علی الصلوه یعنی بشتاب به سوی نماز (اسماء و صفات الهی فقط در قرآن، صص 306-304)
یکی از صفات کمال خداوند حیات است. چنان که اسم حیّ از اسماء جمال الهی است. اسم حیّ در آیاتی از قرآن کریم بر خداوند اطلاق شده است و غالبا با اسم یا صفت قیوم همراه گردیده است چنان که می فرماید: الله لا اله الا هو الحیّ القیوم در این آیه خداوند به عنوان زنده ای که مرگ در او راه ندارد وصف شده است.
هو الحیّ لا اله الا هو فادعوه مخلصین له الدین این آیه اختصاص حیات به خداوند دلالت دارد. و بیانگر این است که جز او کسی حیّ نیست همان گونه که الوهیت مخصوص خداوند است. بنابراین مقصود از حیّ در آیه هو الحیّ و مانند آن حیّ بالذات است یعنی حیّ بالذات جز خداوند نیست و دیگر موجودات زنده حیات خود را از خداوند دریافت کرده اند بنابراین خداوند مبدا حیات موجودات دیگر است و این معنی قیومیت خداوند است. قیوم یعنی خداوند قائم بالذات و قوام بخش موجودات است و از آنجا که حیات او بالذات است موت و فنا در او راه ندارد (عقاید استدلالی، سایت اندیشه قم)
صانع تعالی حیّ است
حیات و زندگی از دیدگاه یک دانشمند طبیعی این است که موجودی دارای احساس و تحرک باشد. مقصود از احساس همان درک جزئی است که در بدن تمام جانداران و حتی در گیاهان وجود دارد و تحقیقات و آزمایشهای دانشمندان ثابت نموده است که نباتات و گیاهان برای خود یک نوع احساس جزئی دارند و مقصود همان نمو و رشد و حرکت مکانی است که در حیوانات و گیاهان وجود دارد حیات و زندگی ازدیدگاه یک دانشمند طبیعی همین است. ولی دگر دقت کنیم معلوم می شود که نباید حیات را منحصر به همین معنی بدانیم زیرا هرگاه فرض کنیم موجودی به جای دارای عقل و ادراک و به جای حرکت مبدا افعالی در جهان خارج از ذات خود باشد قطعا برای اطلاق لفظ زنده شایسته تر خواهد بود.
مثل روشن این مطلب انسان است زیرا اگر از حیات حیوانی او که مبدا حس بدنی و حرکت و نمو اوست چشم بپوشیم و به نیروی عقلی و فکری او چشم بدوزیم همان نیرویی که به وسیله ی آن صدها مسئله ی علمی و فلسفی و پیچیده را حل می کند قطعا برای نام زنده شایسته تر از حیواناتی مانند حشرات زیرزمینی که ما آنها را زنده می نامیم خواهد بود.
بنابراین دانشمند طبیعی لازم است قدری با ما همگام گردد و به جای این که حیات را به احساس بدنی و حرکت مکانی و نمو معنا کند این طور بگوید:
حیات و زنده بودن یک نوع خصوصیتی است در موجود زنده که سبب می گردد آن موجود مبدا ادراک و فعل باشد خواه این ادراک به صورت احساس جزئی و بدنی باشد یا به صورت کاملتر که ادراک نامیده می شود همچنین خواه فعل به صورت نمو و حرکت مکانی باشد یا به صورت ابداع و ایجاد و آفرینش
خلاصه در حیات و زندگی لازم نیست احساس بدنی و فعالیت و حرکت مکانی باشد بلکه این تنها حیات حیوانی و نباتی است که باید حس بدنی و تحرک داشته باشد اما در طبقات بالاتر حیات و زندگی معنی بالاتر و وسیع تر خواهد داشت.
از این بیان به خوبی روشن می شود که خداوند زنده و حیّ است زیرا او با یک علم وسیع و گسترده همه چیز را درک می کند و نیز مبدا میلیاردها افعال شگفت انگیز است (خداوند و صفات جمال و جلال، صص 72-71)
هر کس که قادر و عالم باشد بالضروره زنده و حیّ است. مردم بر این امر اتفاق نظر دارند که خداوند حیّ است اما در تفسیر آن اختلاف کرده اند. گروهی گفتند: حیات خداوند عبارت است از امکان و صحت این که خداوند قدرت و علم داشته باشد . و گروهی دیگر گفتند: حیّ کسی است که بر صفتی باشد که به خاطر آن صفت بر او لازم باشد که علم و قدرت داشته باشد یعنی صفتی است که دارنده ی آن لزوما عالم و قادر خواهد بود.
تحقیق آن است که اگر همچون اشاعره قائل به زیادت صفات خداوند بر ذات وی باشیم باید گفت: حیات یک صفت ثبوتی زائد بر ذات است وگرنه بازگشت آن به یک صفت سلبی است و آن عبارت است از سلب امتناع علم و قدرت از خداوند و همین قول صحیح است. ما در جای خود بیان کرده ایم که خدای متعال قادر و عالم است. بنابراین او بالضروره حیّ می باشد چون ثبوت یک صفت فرع عدم امتناع آن است (ترجمه کشف المراد، ص 36)
حقیقت حیات در خداوند
حیات، مرتبه ای از کمال وجودی است. که در هر موجودی با توجه به ظرفیت و مرتبه ی وجودی اش تحقق دارد. علم قدرت و اراده از لوازم و آثار آن به شمار می رود. بنابراین حقیقت حیات در خداوند عبارت است از صفتی که مستلزم ویژگی ها و آثار مزبور است. البته این ویژگی ها و آثار متناسب با مرتبه وجودی خداوند می باشد که عین وجوب و صرف وجود است. لذا با این که مفاهیم صفات و اسما در خداوند متفاوت اند ولی مصداق آنها وجودی است که بسیط و صرف که عین حیات و علم و قدرت و اختیار است. (عقاید استدلالی، سایت اندیشه قم)
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |